شهید سید اسدالله لاجوردی
هنگامی که شهید لاجوردی، در سال 1320 ش به سن مدرسه رسید، در یکی از مدارس تهران ثبت نام کرد. او پس از شش سال تحصیل در دوره ابتدایی، در حالی که نوجوانی 13ـ14 ساله بود، پای به دبیرستان نهاد و پس از دو سال تحصیل در این مقطع، در کنار پدر به کار و فعالیت مشغول شد. وی در دوران مختلف زندگی، در کنار کار و مبارزه، از محضر اساتید روحانی بهره ها برد و حتی در زندان رژیم طاغوت، درس های فقه و اصول را نزد برخی از روحانیون در بند رژیم شاه آموخت. دوران دبیرستان شهید لاجوردی، هم زمان با اوج مبارزات آیت اللّه کاشانی و شهید نوّاب صفوی بود. وی در نشست هایی که از طرف آن دو بزرگوار برگزار می شد، حضوری فعّال داشت. از این زمان، مبارزات شهید لاجوردی با رژیم پهلوی آغاز شد. وی به علت تحصیلات دینی و هم چنین هوش و استعدادْ و قدرت درک و استنباط بالایی که داشت، در جلساتی که خودْ از اعضای مؤسس آن بود، به تفسیر قرآن می پرداخت. شهید لاجوردی، به حق مجاهد فی سبیل اللّه بود که در این راه، سختی های بسیاری را به جان خرید و تمام وجودش را وقف دفاع از اسلام کرد. در بدترین شرایطِ شکنجه در زندان های رژیم طاغوت، زمانی که نشانیِ مبارزان مسلمان را از او می پرسیدند، با صلابت و استواریِ وصف ناپذیری پاسخ می داد: «آقای همه ما خمینی است و آدرس او نجف اشرف است». خویشاوندی شهید حاج صادق امانی ـ که از مبارزان انقلابی بود ـ با خانواده لاجوردی، نقطه عطفی در زندگی مبارزاتی شهید لاجوردی محسوب می شود. وی به همراه حاج صادقْ به جلسات بحثِ «انسان و سرنوشت» استاد شهید مرتضی مطهری می رفت و با بهره گیری از کلام بلند استاد، با بنیه ای تازهْ پای به عرصه مبارزه می گذاشت. سید اسداللّه در زندان رژیم طاغوت، پس از تحمل شکنجه های فراوانْ در حالی که با بدنی رنجور و غرق در خون از شکنجه گاه به سلول باز گردانده می شد، تمامی توان خود را جمع می کرد و ندایی دشمن شکن اللّه اکبر سر می داد. شهید لاجوردی می خواست با این کار، به شکنجه گران مزدور ثابت کنند که شکست ناپذیر است و در راه خدا، همه مشکلات را به جان می خرد. هم چنین سید به کسانی که در همان سلول بودند و با دیدن این صحنه ها، احساس ترس و وحشت داشتند، روحیه می داد و می گفت که با تمسک به خدای بزرگْ می توان بر دشمنان دین و قرآن پیروز شد. شهید لاجوردی در زمان مبارزاتِ انقلابی خود، چندین بار به وسیله ساواک دستگیر شد. اولین دستگیریِ وی، در پی ترور حسن علی منصور، نخست وزیر وقت صورت گرفت. دستگیریِ مجدد وی، در تاریخ 12 اسفند ماه 1343 بود. این بار او تحت بازجویی های شدید، همراه با شکنجه های طاقت فرسا قرار گرفت و به 18 ماه حبس محکوم شد. شهیدلاجوردی سومین بار در سال 1349 دستگیر شد و در زیر شکنجه های ددمنشانه دژخیمان ساواک، کمرش شکست و تا حد زیادی بینایی یک چشم را از دست داد، ولی حسرت اظهار عجر را بر دلِ سیاه شکنجه گران نهاد. وی مجددا در روز 7 اسفند ماه 1353 دستگیر و به 18 سال زندان محکوم گردید و سرانجام در تاریخ 27 مرداد 1356، به همراه بسیاری از زندانیان سیاسی آزاد شد. شهید لاجوردی پس از آزادی، به هم رزمان و هم سنگران خود پیوست تا در سازمان دهیِ حرکت های انقلابی، نقش اساسی داشته باشد. شهید لاجوردی همانند نیاکان پاکش، از دنیادوستی گریزان بود و از مال دنیا، تنها به روزیِ مقدّر خویش بسنده می کرد. بی نیازی، مایه آرامش او بود و هیچ چیزی را مال خود نمی دانست. در زندانْ در پاسخ به وضعیت مالی خود چنین نوشته بود: «از نظر مالی در هر وضعی که باشم، بی نیازی ام آرامش می بخشد.» هم چنین در جای دیگری که از میزان مال و اموال او سؤال می شود، پاسخ می دهد: «المالُ مالُ اللّه ». او ساده زیست بود و این ویژگی را تا لحظه شهادت حفظ کرد. پشتوانه زندگی او، مغازه کوچک خیاطی و مَرکب راهوارش نیز دوچرخه ای قدیمی بود. سیدْ اهل ماندن نبود و هرگز به نام و نان نیندیشد. انس و الفت شهید لاجوردی با قرآن، غیرقابل توصیف است. او به قرآن عشق می ورزید و علاقه عجیبی به آن داشت. براساس همین عشق بود که در پرسش نامه ساواک نوشت: «به قرآن و نهج البلاغه علاقه وافردارم». او از پرداختن به ظاهر قرآن در حد قرائت رنج می برد و تدبّر و اندیشه در آیات آن را، مشغله روز و شب خویش کرده بود. از این رو با حالتی رنجور، کمری شکسته و چشمی از روشنی افتاده، در گوشه زندان ساواک به تفسیر قرآن می پرداخت. یکی از هم رزمان شهید لاجوردی در دوران دفاع مقدس تعریف می کند: «چند روزی از اولین مرحله عملیات والفجر 8 نگذشته بود که آن طرف اروند رودْ در شهر «فاو»، حاجی را دیدم که با صفا و تواضع خاصی، کیسه های خالی را برای احداث سنگر از شن و ماسه پر کرده بود، بدون آن که کسی او را بشناسد. گرد و غبار بر محاسن سفیدش نشسته بود. بر گونه و پیشانی اش بوسه زدم و شرمسارِ ایثار و تواضع او شدم. هر چند آن قاطعیت [و مبارزه]، و این متانت و سادگی از مخلصانی چون او عجیب نبود. با دعایش بدرقه ام کرد و گفت: «ان شاء اللّه عاقبت به خیر شوی.» هنوز هم صدای گرم آقای لاجوردی را حس می کنم که عاقبت به خیری مرا آرزو می کرد». شهید لاجوردی در اوایل انقلابْ زمانی که مسؤولیت زندان های کشور را برعهده داشت، با فریب خوردگان به گونه ای برخورد می کرد که آنان که ضمیر پاکی داشتند، به دامان اسلام باز می گشتند و هدایت خود را، رهین روشن گری ها و برخوردهای صمیمانه و پدرانه شهید لاجوردی می دانستند. از این رو بود که کینه سیاه دلان منافق از او، بیش از پیش شد. از دیگر خدمات وی به زندانیانْ ایجاد کارگاه های گوناگون در محیط زندان بود تا از این رهگذر، زندانیانْ در حرفه مورد علاقه خود ماهر و متبحّر شوند و پس از آزادی، آن حرفه، دست مایه معاششان شود. روز اول شهریور 1377، در سن 63 سالگي سید اسداللّه با دلی آرام و قلبی آکنده از عشق به پروردگار عازم محل کار خود در بازار تهران بود که منافقان کوردل، با به شهادت رساندن او، انتقام کینه و نفاق خود را از او گرفتند؛ ولی غافل از این که شهادتْ هنرِ مردان خدا و آرزوی انسان های پاک و والایی چون سید اسداللّه است. پيکر آن مبارز نستوه و فداکار، پس از تشييعي باشکوه، در گلزار شهداي بهشت زهرا و در کنار شهيدان هفتم تير به خاک سپرده شد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.وصیت نامه شهید سید اسدالله لاجوردی
زندگی نامه
تحصیلات
آغاز مبارزات
وفاداری به امام رحمه الله
آشنایی با شهید مطهری رحمة الله
فریاد اللّه اکبر
مبارزات و دستگیری
ساده زیستی
انس با قرآن
ایثار و تواضع لاجوردی
هدایت گمراهان
پرواز عاشقانه
پیام رهبر معظم انقلاب